غزلکوچه
به غیر منطقی ترین راه های این معادله فکر می کنم
دو دو تاهایی که هیچ وقت چهار نمی شوند
به تقاطع بی فایده خطوط موازی
به دلتنگ شدن بزرگراه ها
به کافه هایی که بوی هدایت می دهند
بوی حکمت
بوی فروغ
بوی حرف هایی که درکش برای مادرم سخت است
به خودم فکر می کنم
دلیلی که ادله ی خوبی برای بودنم نیست
به خیابانی که درختهایش با آب کثیف جوب ها زنده اند
به بالا آوردن گنجشکی از سر سیر شدن جوجه هایش
به کبوتر هایی که جلد هیچ پشت بامی نمی شوند
مگر به خاطر آب و دانه
این است معادله زندگی
که با هیچ رابطه و ضابطه ای
حل نمی شود
در فنجانی که با آن
تلخ ترین لحظه ها را سر می کشم.
نوشته شده در سه شنبه 89/8/18ساعت
11:25 صبح توسط عبدالرضا نورپور نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |