غزلکوچه
آبان رو دوست دارم به خاطر تمام خاطره هاش ، اتفاقاتش ، بارون هاش ، خیابون ولیعصرش و . . .
هرگز فراموشش نخواهم کرد آبان را
آن نو عروس زرد پوش شهر تهران را
آن نو عروسی که به گردن داشت هر روز
یک سینه ریز بی بدل از جنس باران را
زیر قدم های من و تو برگ می ریخت
زیر قدم های من و تو این خیابان را
آری خیابانی که تا تجریش می دید
در سینه ی خود رفت و آمد های یکسان را
*
حالا که بعد از سالها فکر تو می افتم
بی شک تحمل می کنم این درد پنهان را
دیگر کنارم نیستی سر می کشم بی تو
اشکی که جای قهوه پر کرده ست فنجان را
نوشته شده در یکشنبه 89/7/4ساعت
9:42 عصر توسط عبدالرضا نورپور نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |