غزلکوچه
اندازه ای ندارد جغرافیای عشقت
وقتی که می نویسم تنها برای عشقت
تو دکترای عشقی من بی سواد وقتی
هی مشق می نویسم از ماجرای عشقت
خط می کشم به روی سرمشق های قبلی
دنبال حرف تازه در ماورای عشقت
پیچید توی تاریخ حافظ نوشت هرگز
خوشتر صدا نبوده غیر از صدای عشقت
رسم مرید و مراد رسمی ست در طریقت
باید که آشنا شد با آشنای عشقت
تو آمدی و با تو یک کاروان بی دل
در جستجوی مقصود از رد پای عشقت
سلام به همه ی دوستان
لازم می دونم که چند تا نکته رو عنوان کنم:
1- این روز ها بعضی از دوستان از دستم ناراحتند که همراهم در دسترس نیست. باید بگم که من محیط کارم نقطه ی کوره و دوستان می تونن ساعت 18 به بعد تماس بگیرند. 2- حضور کمم توی محافل هم اینه که دارم یه کم خودم رو جمع و جور می کنم برای تغییراتی توی زندگیم 3-و آخرین مورد این غزل رو تقدیم می کنم به همسرم که چند وقتیه طراوت رو به زندگیم برگردونده.
همیشه عطر تو را می زنم به تن پوشم
که بی بهانه مبادا شوی فراموشم
خوشم به اینکه تو هر شب شبیه شب بوها
فرار می کنی از غم به سمت آغوشم
بخواب ای گل من با خیالی آسوده
در آسمان نگاهت ستاره می پوشم
فضای کافه به بوی تو آشنا شده است
از آن زمان که به یاد تو چای می نوشم
*
شبیه توده ی ابری رسید و باران شد
همان که دست محبت گذاشت بر دوشم
Design By : Pars Skin |